ثانیه های بهانه گیر

ثانیه های بهانه گیر
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

دل نوشته خودم

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۵۱ ب.ظ

خدایا خودت می دانی که در من چه می گذرد

خدایا کسی وارد زندگی من شده که تمام وجود مرا فرا گرفته، و می دانی که دیگر منی برای من وجود نداره من دیگر اوست چون وجودم اوست. خدایا خودت می دانی که دیگر زندگی من بدون او ممکن نیست خدایا خودت می دانی که آرزوی خوشبختی او را دارم

خدایا یه خواهش دارم   پشت و پناهش باش

خدایا دعایی دارم خوشبختش کن خدایا به خدایی خودت خوشبختش کن و دلش را شاد گردان

میدانم که بدون او دنیا برام جهنمه خوب می دانم،ولی خدایا این تویی که از آینده آگاهی پس  با تمام این سختی ها اگر می بینی که او بدون من خوشبخت هست پس منو از زندگیش خارج کن البته این بندتو هم فراموش نکن که خوب می دانی در نبودش چه خواهد کشید و تحمل این جهنم رو نخواهد داشت.

خدایا تمام وجودم را که تو به کرم خود آفریدی  و از روح خود در او دمیدی او فراگرفته خدایا پس خودت کمک کن

خدا توکلم به خودته ها می دونم حواست بهم  هست ولی بیشتر حواست بهم باشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۰۵
عابر سپیده(عابر با قدم های لرزان)

خدا

دل

عشق

نظرات  (۳)

روزی تمام احساسات آدمی گرد هم جمع می شن و غایم موشک بازی میکنن دیوانگی

      چشممیذاره همه می رن غایم میشن تنبلی اون نزدیکا غایم میشه حسادت میره اون ور

      غایم میشه عشق می ره پشت یه گل رز دیوانگی همه رو پیدا می کنه به جز عشق

      حسادت عشق رو لو میده و به دیوانگی میگه که رفت پشت گل رز عشق نمیاد بیرون

      دیوانگی هرچی صدا می زنه عشق بیا بیرون دیوانگی هم یه خنجر ور میداره همینطور

      رز رو با خنجرش می زنه تا عشق پیدا بشه یک دفعه عشق میگه آخ چشمو کور کردی

      دیوانگی اشک می ریزه به دست و پای عشق بهش می گه من چشم تو رو کور کردم تو هر

      کاری بگی من انجام میدم عشق فقط یک چیز از اون می خواد بهش می گه با من هم

      درد شو از اون وقت به بعد دیوانگی هم درد عشق کور شد و بس

پاسخ:
این داستان رو قبول ندارم وقبول ندارم که عشق ادمو کور می کنه به هیچ وجه


تو...عاشق بارانی...

من...می ترسم از باران...

تو...غمگینی...

من... اما خوشحالم از این که تو

گول هیچ چتری را نخواهی خورد...

گاهی گنجشک ها از ترس باران

به قفس پناه می برند...

کاش من هم عاشق بودم

من از چترها و قفس ها می ترسم

سلام

بعداز خوندن این متن یه حسی بهم دست داد که نمیدونم چی خطابش کنم؟خوب؟بد؟فقط میدونم یه حس متفاوت جدا از بقیه حس ها....

من اگه میگم نه.دلیل نیست که آدم خوبی نیستید یا کس دیگه ای تو زندگیمه....

اتفاقا چون انقدر خوبید وپاک میگم نه....

میترسم از عاشقی کردن...

میترسم بد بشم ودلت بگیره از کارام....

تو حواست نیست دلتو دادی دست دختری که خودشم نمیدونه چی ازخودش میخواد چه برسه به آدمهای زندگیش....

فقط دعا میکنم یه روزی به این نتیجه برسی و با خودت بگی اون وصله ی من نبود.....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی